جدول جو
جدول جو

معنی چار گوش - جستجوی لغت در جدول جو

چار گوش
از انواع بازی های بومی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاراگوش
تصویر خاراگوش
افسنتین، گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، شیبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگوشی
تصویر چارگوشی
چهارگوشی، برای مثال چارگوشی و چارگوشۀ باغ / گر به دست آیدت فرومگذار (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگوش
تصویر چهارگوش
ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد، چهارضلعی، در ریاضیات مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگوشه
تصویر چارگوشه
چهارگوشه، برای مثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
ایستادن در جایی و پنهانی گوش کردن به حرف های دیگران برای تفال زدن به آن ها، به ویژه در شب چهارشنبه سوری
فرهنگ فارسی عمید
چهارگوش، چارگوشه ای، چهارضلعی، دارای چهارضلع، مربع، چارزاویه ای، دارای چهارزاویه، سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند، رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج، سر راه مالرو رود خانه کهنوج واقع شده و 30 تن سکنه دارد، مزارع چاه مراد، چاه گوک و سید مرادجزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
هر چیز را گویند که مربع باشد. (برهان). ذو اربعه زوایا. چارگوشه ای. چارزاویه ای، کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی ’سریر’ خوانند. (برهان). کنایه از تخت بود که آنرا ’پات’ و ’گاه’ نیز گویند و به تازی ’سریر’ خوانند. (آنندراج) ، چاردیواری. خانه کوچک. گوشه. زاویه:
آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.
اثیرالدین (از آنندراج).
، کنایه از تابوت هم هست. (برهان) (آنندراج).
، چارسمت. چارطرف. چارجانب:
بفرمود تا نامور پهلوان
همی گشت بر چارگوشۀ جهان.
فردوسی.
ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
چون فرو دید چارگوشۀ کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ.
نظامی.
و رجوع به چهارگوشه شود
لغت نامه دهخدا
هر چه چهار گوشه داشته باشد، مربع، صراحی، (برهان)، کنایه است از صراحی چهارپهلو، (آنندراج)، صراحی را گویند که چهارگوشه داشته باشد، (جهانگیری) :
چارگوشی و چارگوشۀ باغ
گر بدست آیدت فرومگذار،
شهید (از جهانگیری)،
، سبویی را گویند که چهار دسته داشته باشد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مربع شکل. که به شکل مربع باشد. که همچون مربع دارای چهار گوشه و چهار طرف باشد. رجوع به چارگوش شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
حیله گر. حیلت کوش. آنکه در مکر و حیله کوشد:
خود را بجهد حیله گر و چاره کوش کرد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
مادۀ زردرنگی که در سوراخ گوش تولید گردد. (ناظم الاطباء). زهر گوش. تلخی گوش. مادۀ زردرنگ و تلخ و چرب که در گوش پدید آید. ریم گوش. مادۀ زردی که عادهً از درون گوش تراود. صملاخ. صملوخ. (منتهی الارب). وسخ الا ذن. رجوع به چرک شود
لغت نامه دهخدا
افسنطین، افسنتین، رجوع به افسنطین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چارگون
تصویر چارگون
بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار گوشی
تصویر چار گوشی
صراحی و سبویی که چهار دسته داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار گوش
تصویر چهار گوش
مربع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار گوهر
تصویر چار گوهر
چهار عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو گوش
تصویر گاو گوش
آنکه پره و لاله گوشش بسوی روی خمیده بود آویخته گوش سست گوش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان که پایاست و ارتفاعش از 50 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. برگهایش متناوب و پهنکش دارای بریدگیهای بسیار میباشد و گلهایش زردرنگ است و در آخر تابستان پدید شوند افسنتین کشوث رومی
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که دارای چهار زاویه باشد مربع چهار گوش چارگوشه، تخت پادشاهان، تابوت، چهار حد چهار جهت، سربند، سفره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار گوشی
تصویر چهار گوشی
صراحی و سبویی که چهار دسته داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگوشه
تصویر چارگوشه
چهار گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار سوق
تصویر چار سوق
چهار راه میان بازار چار سوق چهار سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارگوش
تصویر چهارگوش
مربع
فرهنگ واژه فارسی سره
چاربر، مربع، چهارضلعی، چهارگوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قارچ –قارچ سمی
فرهنگ گویش مازندرانی
شیهه ی اسب یا خر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حالت خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساختمان چوب که پلورها از چهارسمت دیواره های اتاق جلوتر روند
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشی که برای شنیدن حرف مهم تیز شده باشد، گوش نوک دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر دامنه ی شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بار فروش، فروشنده
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در اراضی روستای وازک از
فرهنگ گویش مازندرانی